امروز اولین حقوق رسمی خودم را دریافت کردم!برایم همیشه استقلال داشتن و بزرگ شدن فرآیند جالبی بوده ولی مورد علاقه نه !!
اما چه راه حلی ست برای این اتفاقی طبیعی .
حس و حال عجیبی دارد این روز های پاییزی .
از طرفی نگاه به آینده و نگاه به گذشته و نگاه به اتفاقاتی که در جریان است
مدتی ست تفکراتم بدون تغییر مانده و حرف هایم تکراری شده که این به شدت نگرانم می کند !!
و مدت زیادی ست کتاب نخوانده ام آن گونه که راضی کننده باشد، و این خود خود خود فاجعه است !
من بسیار کتاب خوان نبوده ام هیچ گاه! ولی آن چه نگاه من را تغییر می داد به هر چیزی کتاب بوده و بس !
و آن کسی که کتاب را بسیار در زندگی اش جاری کرده فیلم نیز دو چندان برایش شیرینی دارد .
البته که تفکر چیزی ست که باید در نهایت به آن رو آوریم
این روز ها حس و حال غریبی ست . غریب و نه غمین !
مدت زیادی می گذرد از خودکشی دوستم محمد، یکی از دلایلی که اینجا در این مورد می نویسم این است که کمتر کسی وبلاگ من را می خواند
و این ها را خودم در آینده خواهم خواند و به این روز هایی که گذشته فکر خواهم کرد.
به محمد فکر خواهم کرد که دیگر در موردش حس خاصی ندارم ! و این روز ها داشتم . احساس عجیبی در مورد زندگی کردن و مردن !
این که چقدر برای دیگران نبودن ما می تواند سخت باشد !
چقدر شوکه کننده باشد و به دور از انتظار و غیر قابل باور!
چقدر می تواند دیگران را ساعت ها خیره کند به گوشه ای و آن ها را به فکر وادارد . به فکر . به فکر !
نمی دانم چطور می شود که کسی فکر خودکشی را نداشته باشد، یا به آن اقدام نکرده باشد
حتما بسیاری آدم ها به آن فکر می کنند . اما این که انجامش بدهیم صحبت دیگری ست که زمانی دیگر می طلبد .
حال و روزی ست این پاییز هاااااا
راستی ؟ اگر مرده ها می توانند وبلاگ بخوانند : دلم برای تو سعید، و تو ممد، تنگ شده ! نه خیلی تنگ ها ! اما به دیدار دوباره تان مشتاقم ! مرگ خوش :))
درباره این سایت