ما که وقتی قرار بود یکی برای کمک برود همه بسیج می شدیم برای کمک !ما که بغض هایمان را در گروه ها حل می کردیم و در دور هم بودن و با هم حرف زدن .
ما که سیگار را بد می دانستیم و خوب بودن خوب بود !
به هم کمک می کردیم و وقتی یکی سختی می کشید همه سختشان بود !
ما که این بودیم ؟
ما را چه شده این روز ها ؟
این روز ها که از هر طرفی بادی می وزد. آن هم پاییزی .
من که سبزم ! من که به زور سبز مانده ام !
پاییز آمده و من ایستاده ام در برابرش !
تنها و بی پناه ایستاده ام و نگاهش می کنم
او هم مرا نگاه می کند و من بغضم می شکند .
پاییز را درآغوش می کشم و می بوسمش
می گویم که سال هاست دلم برایش تنگ شده
می گویم که این دعوای قدیمی مان را باید تمامش کنیم !
اما هر کار می کنم باز هم پاییز است .
من دلم بهار می خواهد ! من دلم سبز و آبی بودن را می خواهد
ولی پاییز آمده که مرا مبتلا کند و راه گریزم چیست .
این روز ها که من با پاییز به گریه می نشینم مردمان هم گریه می کنند .
درد را در این روز های پایانی نیست و هر چه می گذرد تشدید و تشدید و تشدید !
و من به اندازه تمام روز های زندگی ام گریه دارم ! گریه های ناتمامی که مرا ساخته و در خود حلانده .
درباره این سایت