کم کم دارم برمیگردم تهران و از الآن دلم برای آسمون نیشابور تنگ میشه !
هوا همه جا گرمه اما وقتی اینجایی گرمای هوا اذیتت نمیکنه .
نمی دونم چرا توی تهران همه چیز آدم رو اذیت میکنه ! 
و با این حال ما تبعیدیم به زندگی در تهران برای زنده موندن و بقا
ولی شاید یک روز دست دلبرو بگیرم بریم ی روستا روزگار بگذرونیم
اون صبحا پاشه تخم مرغا رو از زیر مرغا برداره  و منم برم سر زمین و به کارام برسم
شبم ساعت نه بخوابیم و تا صبح برای هم از ستاره ها بگیم کنار سر و صدای آتیش 
هیزما که یکی یکی میسوزه و نور میده تا بتونیم صورت هم ببینیم
نه اونقد نور که ستاره ها رو گم و گور کنه .
 خودم می دونم روز دوم از این زندگی خسته میشم و باز دنبال هیجانم و برمیگردم تهران
ولی برا یه مدت کوتاهم شیرینه نه ؟
یعنی مثلا شما وقتی از خوردن یه شکلات کوچیک خوشحال میشین چون کوچیکه نمیخورینش ؟
من خودم اگه خیلی کوچیک باشه منصرف میشم ! آخه باید به دل آدم بشینه
من دلم برای سادگی تنگ میشه
برای خیابونای نزدیک و خلوت ! 
من دلم برای همه ستاره ها تنگ میشه .

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Scott بررسی تخصصی محصولات بلک مجیک Praveen پیکاسو طرح کرج رایان تور دبی اشعار میلاد فرحمند اقامت از طریق ویزای کاری مـــالاکیــتی گروه بزرگ مشاورین املاک عظیمی