پیش نهاد : می توانید موسیقی را بر روی متن بشنوید .


   بیشتر از تمام روز های زندگی ام در این یک سالی که به تهران آمدیم استرس کشیدم !
من کودکی بودم شهرستانی که نهایت استرس ام پاره شدن توپ چهل تیکه ام بود که محکم به دیوار می کوبمش ! چون بعد از آن حتما مادر دعوایم می کرد.
وقتی بزرگ شدم ماجرا از توپ بزرگ تر شد اما دغدغه هایم نه آنقدر ها بزرگ ! می توانستم برای نمره هایم استرس بکشم اما هیچ گاه فکر نمی کردم در شهر بزرگ آدم چقدر می تواند تنها باشد !
از من می پرسیدند - پیشتر ها - که زندگی را چطور دوست داری ؟ تنها به گوشه ای یا در شلوغی و شهری بزرگ؟ 
می توانید پاسخم را حدس بزنید و من را مردی با کیف چرمی در دست با کت و شلوار اتو کشیده که در حین حرکت صدای جیرک جیرک کفشش با زمین شنیده می شود تصور کنید !
شاید روزگاری من هم خودم را اینگونه تصور کرده بوده باشم ! اما اینگونه بودن چیزی نیست که می خواستم !
من زندگی را با طعم ماستِ چکیده طلب کرده بودم :)) شاید کمی روغن زرد یا به قول تهرانی ها « روغن کرمون شاهی » هم مزه اش را سنگین تر کند!
در روستا . در شهرستان . در خلوت همه چیز آرام است و رام . در شهر های بزرگ زندگی سخت است . خیلی خیلی سخت!
ولی چرا ماندگاریم در این سختگاه ؟ 
وقتی در روستا با صدای گاو های از خواب بیدار می شوی از این همه بی عدالتی به ستوه می آیی ! از این که چرا در تهران مردم با صدای ماشین ها بیدار می شوند و من باید با صدای گاو از خواب برخیزم . و بحث امکانات بیشتر در شهر های بزرگ!
این انسان است و تمایلات مدامی که در تو تغییر می کند . تمایلاتی که هر کجا که باشد ! بودنش را در جایی دیگر آرزو می کند .
گروس عبدالملکیان می گوید : « کدام پل در کجای جهان شکسته است . که هیچ کس به خانه اش نمی رسد ؟ » 
من به خانه ام نمی رسم چون خانه ام را گم کرده ام . در آرزوی شهرم وقتی در روستا هستم و در آرزوی روستا ام وقتی به شهرم !
من خودِ تناقضم ! 
من انسانم و این در فطرت من نهادینه شده است . 
من را به خنده می بینی وقتی اشک در دلم می ریزد و می گریم در اوج شادی !
هرچه جلو تر می روم تناقض را در زندگی به وضوح می بینم ! در پست دیگری در وبلاگ در این باب صحبت کرده بودم .
دلم برای تمام روز های کودکی ام تنگ است :))‌ و منی دارم از این دل تنگی دم می زنم که هیچ گاه آرزوی بزرگ شدن نکرده بودن . 
وقتی انسان بزرگ می شود و به زندگی مجبور، باید ادامه دهد . با هر آنچه سختی که در زندگی خواهد دید . با هر آنچه بغض که در روز و شب باید قورت دهد
تمام این ها را گفتم که به اوج گریه خود برسم و بخندم :)) در روزگاری که با این همه درد و سختی که برای ما رقم می زند ( یا می زنیم ؟ ) باید در پس هر خنده ام سبزی دشت نهفته باشد . و آبیِ آسمانی که در آن کبوتر ها می خوانند و گنجشک ها روی درختان لانه گزیده اند . در خلوت شان همه را شریک می کنند و با هم به آواز می ایستند ! مهم نیست در کجای این جهانِ گرد ( یا صاف ؟ ) ایستاده ام ! 
هییییییچ چیز مهم نیست! مهم خنده های من و توست رفیق !‌در زیر همین آسمان !!!!!
که آسمان در تمام دنیا . درشهر در شهرستان در روستا در هررررر کجااااااا یکی ست . آبی ! ( یا سبز ؟ )


 
بشنوید صدای شجریان را روی فیلم دل شدگانِ علی حاتمی : 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی اینورتر های شرکت توزیع ابزار آروا گنجینه نوای قاسمی Greg سپنته خانه فرهنگ شهرداری ملارد آشپزباشی علیشیخ سرداران آتش